درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

شهر من غربت ؛ دیارِ بی کسی
اندکی پایینتر از دلواپسی
چند متری مانده تا آوارگی
ده قدم پایینتر از بیچارگی
جنب یک ویرانه میپیچی به راست
میرسی در کوچه ای کز آنِ ماست
داخل بن بست تنهایی و درد
هست منزلگاه چندین دوره گرد
خسته و وامانده از این ماجرا
در میان اطراف میبینی مرا...
+ نوشته شده در جمعه سوم تیر ۱۳۹۰ ساعت توسط مهدی هاشمی
|
کوه با نخستین سنگ آغاز می شود، انسان با نخستین درد...