
تصاویر پوشش زنان ایرانی در گذر تاریخ
روح الله داداشی
در حيرتم از مرام اين مردم پست .................اين طايفه زنده كش مرده پرست
تا هست به ذلت بكشندش به جفا ............چون مرد به عزت ببرندش سر دست

صف منتظران شرفیابی به نزد داریوش بزرگ
صف منتظران شرفیابی به نزد داریوش بزرگ در پلکان شرقی کاخ آپادانا در تخت جمشید (بخش ۱-پیکره مرد عرب در انتهای صف)
نقش هدیه آورندگان که در سمت چپ پلکان شرقی کاخ آپادانا سنگ تراشی شده نمایندگان ۲۳ استان تابع پادشاهی ایران را نشان میدهد که در حال حمل هدایای خود میباشند. در این نقش بزرگان مملکتی بطور یک درمیان در لباسهای معروف به پارسی و مادی دست نماینده اول هدیه آورندگان را گرفته و به سوی پادشاه راهنمایی میکنند. این نقش بخشی از مراسم بار پادشاهی را نمایش میدهد.
گلی از گلستان سعدی ; مور همان به كه نباشد پرش!
سعدی» گلستان» باب سوم در فضیلت قناعت
موسی درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده گفتای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بیطاقتی به جان آمدم موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده گفت این چه حالتست؟ گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته اکنون به قصاص فرمودهاند
و لطیفان گفتهاند
ای دریغ
قلبمان لبریز درد است ای دریغ! - دستهامان سرد سرد است ای دریغ!
صلح و آرامش از اینجا کوچ کرد - نوبت جنگ و نبرد است ای دریغ!
ناله ی فقر از خیابانها بلند - این صدای دوره گرد است ای دریغ!
سینه از نامردمیها خسته شد - دوره ی فقدان مرد است ای دریغ!
در خیابان دلت راندن خوش است - لیک طرح زوج و فرد است ای دریغ!
چون بهار عمرمان پاییز شد؟ - برگها خشکید و زرد است ای دریغ!
ریسمان دوستیهامان گسست - راستی، تبعید و طرد است ای دریغ!
نسبت گردونه و هستیِّ ما - نسبت طوفان و گرد است ای دریغ!
بانو یوتاب

سپاه دشمن در ایران می تازد...
شهر ها سقوط می کنند ...
شوش و بابل و استخر تسلیم شده اند ...
اسکندر برای فتح پارسه حرکت می کند...
ایران من!
مهد فرهنگ و تمدن!
پایتخت امپراطوری کوروش و داریوش و خشایار بزرگ
اندیشه من،زیبا معشوقه من!
زادگاه فردوسی و حافظ و مولوی و شاملو!
عشق من برایم تو همه چیز هستی و بی تو زندگی برایم سرابی است هولناک! چگونه آسوده باشم و ببینم بر تو جفا شود،چگونه بیخیال باشم وببینم که دیوانی قصد کوچک کردن تو را داشته باشند،متلاطم می شوم هنگامی که ببینم یا بشنوم چشمی بد سوی تو نگاه کند. پارس و ماد و پارت را نادیده شمرند و اقوامی را بزرگ پندارند که بزرگی نکرده اند،اقوامی را جنگاور و تنومند پندارند که جز غارت و وحشی گری و شهوت پرستی خوی دیگری نداشته اند،آن هنگام که عرب در بیابانها آواره بود و از گرسنگی تلف می شد تو دارای درس و دانشگاه و فرهنگ بودی،آن دم که مرد رومی برای زنی برادر خویش را می کشت تو لوح حقوق بشر را نگاشته بودی،آن دم که مصریان سنگ و چوب را می پرستیدند و برای سنگی بی جان قربانی می کردند ملت تو به درگاه خدا نماز می خواند..... اینک عده ای پست و خود فروخته تو را به سخره گرفته اند،خلیج فارس تو را که نامش این بوده را عرب نامیده اند و برای خاک تو کیسه دوخته اند،تو را عرب خوانده اند آنانی که از نان تو شکم سیر می کنند و بی تو شب را صبح رساندن نتوانند،حتی برای بازی و سرگرمی نام تو را پاک کرده اند و خویش را خدای زمین! سخت شرمگینم که نام بزرگ تو را کنار نامهایی آورده ام که قیاسشان با تو گناهی است نابخشودنی،
ببخش مرا ایران من،عشق بزرگ من
همه بوم ایـران تو ویـــران شــمـــر / کــنام پـلــنگان و شــیــران شــمــر
پـــــر از درد دیـــــــدم دل پارســـــا / که اندر جـــهــان دیـــو بــد پادشـــاه
نــــمانــیــم کـیـن بوم ویــران کنند / هــمــی غــارت از شــهـر ایران کنند
نـــــخوانـنـد بر ما کــــسـی آفــرین / چـــو ویـــران بود بوم ایـــران زمـــین
دریغ است ایران که ویـــران شـــود / کـــنــام پــلنــگان و شــیران شـــود
همه سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که ایران به دشمن دهیم
چو ایـــران مبـــــاشد تــــن من مباد / در این مرز و بوم زنده یک تن مباد
در سوگ و ستايش ابر قهرمان بابك خرمدين
جام زرین حسنلو
جام زرینی که در سال ۱۹۵۸ ربرت هـ.دایسون (Robert H.Dyson) در حسنلو کشف کرد و خانم پوران دیبا در سال ۱۹۶۳ در خاتمه تحصیلات درخشانش در مدرسه لوور به عنوان تز معرفی کرد، موجب انتشار مقالات عدیدهای شد که هنوز ادامه دارد. علتش آن است که طبق اصطلاح خانم دیبا این جام یک معمای خارقالعادهای است که در آن دو چیز را باید پیدا کرد: یکی خواندن و دیگری تفسیرکردن. تاکنون چندین مولف با آن دستوپنجه نرم کردهاند: آقای دایسون، خانم ادیت پرادا (Edith Porada)، آقای ل.واندنبرک (L.Vanden Berghe)، با این وجود هیچ کس نمیتواند مدعی شود که مسئله به طور قطعی حل شدهاست و باید به خانم دیبا تبریک گفت که از سنجش توانایی خود در برابر این معما روی نپیچیده است. این اقدام هر چند که آخرین نخواهد بود، مزیت بزرگی که دارد این است که مسئله را از ابتدا آغاز کردهاست و مدارک اصلی را با توصیف بسیار دقیق و عکسهای عالی از جام یادشده، نه فقط به متخصصان که به عموم ارائه میکند.

طفلی به نام شادی

طفلی به نام شادی دیریست گمشده است
باچشمهای روشن براق
باگیسویی بلندبه بالای ارزو
هرکس ازاونشانی دارد
ماراکند خبر
این هم نشان ما
یک سوخلیج فارس
سوی دگر خزر
شفیعی کدکنی
فردوسی

وی از همان زمان كه به كسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در این باره می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
جمشید

نویسنده : حامد منوچهری کوشا
یمه هندی و جم ایرانی از سیماهای دیگر اعتقادات هندو ایرانی است که با آن سنت های هندی و ایرانی در بسیاری از جزئیات با هم پیوند دارند،امّا جم سیمایی کمابیش متفاوت دارد.
در ایران جم به سبب روایت فرمانروای هزارساله اش بر زمین مورد تکریم بسیار است و از ویژگی های این فرمانروایی با فراوانی نعمت و آرامش یاد می شود و از اهرمنان و رفتار زشت آنان یعنی ناراستی،گرسنگی،بیماری و مرگ در این دوره نشانی نیست.در زمان فرمانروایی جم جهان چندان از سعادت بر خوردار است که جم به ناچار زمین را در سه مرحله گسترش می دهد و به گونه ای است که زمین در پایان فرمانروایی هزار ساله او دو برابر وسعت آغاز فرمانروایی اوست.بدین سان جم آغازینه یا پیش نمود ارمانی همه شهریاران و الگویی است که همه فرمانروایان بر او رشک می برند و در ایران همانند هند بیش از خدا بودن به هیئت شهریار پدیدار می شود.
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

شهر من غربت ؛ دیارِ بی کسی
اندکی پایینتر از دلواپسی
چند متری مانده تا آوارگی
ده قدم پایینتر از بیچارگی
جنب یک ویرانه میپیچی به راست
میرسی در کوچه ای کز آنِ ماست
داخل بن بست تنهایی و درد
هست منزلگاه چندین دوره گرد
خسته و وامانده از این ماجرا
در میان اطراف میبینی مرا...






کوه با نخستین سنگ آغاز می شود، انسان با نخستین درد...