حسنک کجایی؟

ما گرسنه ایم،حسنک کجایی؟
ما به اشتباه سال هاست ،علف های پر پشت را تجسم کردیم؛
ولی همیشه ،حسنک در اوهام علف است.
ما داریم دق مرگ می شویم..
اینجاکم کم دارد زندگی همان مرگ می شود.
انگار عده ایی از ادم های این جامعه؛
دیوانه، دیوانگی اند.
سال هاست خیلی ها دارند روان پریشی را تجربه می کنند.
همیشه خدا باید تن وروحمان بلرزد.
نمی دانیم چه هیزم تری به حسنک، فروخته ایم.
اینجا داریم برای مجاس ترحیم، برنامه ریزی می کنیم.
و هر ماه، بایستی اجاره زیست بپردازیم؛
وگرنه جل وپلاس حیاتمان بر باد است.
وکمتر کسی را می بینی که واقعا زندگی کند.
اجل دارد، همه را حضور وغیاب می کند.
سایه روشن های افراد خیلی نا متعادل است.
ماری زخم خورده در تقدیر ما ،دارد می رقصد.
وقتی نمایشنامه عده ایی جنگ، نعمت خوبی ایست باشد،
سرنوشت من وتو افغانستانی، دو باره است.
عده ایی دارند روی ارمان های کاذب خود قدم می زنند؛
وهزینه انرابایستی ما بپردازیم
ما داریم می میریم،حسنک کجایی؟/!!
ایا کسی هست یک بشکه نفت از ما بخرد
و دانه های گندم وجو به ما بدهد.
دیگرکاری از دست حسنک هم،بر نمی اید.
ما دق مرگ شده ایم.
..شمیسا
کوه با نخستین سنگ آغاز می شود، انسان با نخستین درد...